۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۸

ای صبا با یار سنگین دل بگو
چون رسانیدی سلام من بگو

مستحقم من زکوه حسن را
لن تنالوا البر حتی تنفقو

من اگر هرگز نیایم بر درت
تو نگوئی که گدائی بود کو

گر بمیرم در غم عشق تو من
تو نخواهی کردم آخر جستجو

کو مروت کو وفا کو مرحمت
حق خدمتها چه شد انصاف کو

بر سر راهت فتم وز خود روم
تو نگوئی کوست این با خاک کو

من گرفتم نیستت مهر و وفا
باری از روی جفا حرفی بگو

گر سلاممرا نمیگوئی علیک
در جواب بنده دشنامی بگو

در دل من چاکها کردی بعمد
وز خطا هرگز نکردی یک رفو

پرسشی هرگز نکردی بنده را
در قفاهم بگذریم از رو برو

آهن سردی مکوب ای فیض رو
زینسخن بگذر رها کن گفتگو

آرزوی من بود این بعد از این
گر نباشد بعد از اینم آرزو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.