۱۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۵

ای دوای درد بی‌درمان من
مرهم داغ دل بریان من

ای که هم جانی و هم جانان من
ای که هم دینی و هم ایمان من

در غم تو بی‌سر و سامان شدم
هم سر من باش و هم سامان من

hز سر هر دو جهان برخواستم
تا تو هم این باشی و هم آن من

خان و مانم گو برو در راه تو
بس بود عشق تو خان و مان من

گنج مهر خود نهادی در دلم
کردی آباد این دل ویران من

محو کن بود و نبودم تاز فیض
آن تو ماند نماند آن من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.