۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۹

در کف پیاله دوش درآمد نگار من
کز عمر خویش بهره برد از بهار من

می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا
شد ساعتی قرار دل بیقرار من

گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو
در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من

گفتم که جان نشاید در پایت افکنم
دل خود بر تو آمد و برد اختیار من

سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار
از عقل و هوش لاف زدن هست عار من

عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی
غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من

غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس
محصول عمر من توئی و کار و بار من

مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو
مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من

معذور دار واعظ و از من بدار دست
کز من گرفت ساقی من اختیار من

خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت
تیغیست فیض این سخن آبدار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.