۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۸

اَلا ای شمعِ گریان گَرمْ می‌سوز
خَلاصِ شمع نزدیک است شُد روز

خَلاصِ شَمع‌ها شمعی بَرآمَد
که بر زَنگیِّ ظُلْمَت‌‌‌‌‌هاست پیروز

نَهان شُد ظُلْم و ظُلْمَت‌ها زِ خورشید
نَهان گردد اَلِف چون گشت مَهْموز

شِنو از شَمسْ تاویلات و تَعبیر
چو اَنْدَر خواب بِشْنیدی تو مَرموز

چُنین باشد بیانِ نورِ ناطِق
نه لب باشد نه آواز و نه پَدفوز

چو مَهْ از ابرِ تَنْ بیرون رو ای دوست
 هزار اِکْسیر از خورشید آموز

پی خورشید بهر این دوانست
هلال و بدر صبح و شام چون یوز

چو دیدی پَرده سوزی‌‌های خورشید
دَهان از پَرده دَرّیدن فرودوز

خَمُش آن شیرِ شیران نورِ مَعنی‌‌‌ست
پَنیری شُد به حَرف از حاجَتِ یوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.