۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۶

دلی داشتم رفت از دست من
کجا آید آن یار در شست من

نه بشناختم قدر والای دل
ربود از کفم طالع پست من

همه تار و پودم ز دل رسته بود
کنون رفت آن مایهٔ هست من

دلی را که پروردهٔ عقل بود
فکند ان هوای زبر دست من

ز دست هوا جام غفلت کشید
کی آید بهوش این سر مست من

گشادم ره طبع و بستم خرد
فغان از گشاد من و بست من

مگر حق گشاید دری فیض را
و گرنه چو می‌آید از دست من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.