۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۶

دل میکنمت فدا و جان هم
از تست اگر چه این و آن هم

دل را بر تو چه قدر باشد
یا جان کسی و یا جهان هم

بر روی زمین ندیده چشمی
ماهی چو زتو بر آسمان هم

در ملک و ملک نظیر تو نیست
در هشت بهشت جاودان هم

جائی که نهی تو پای آنجا
ما سر بنهیم و قدسیان هم

مهمان شوی ار شبی مارا تو
دل پیش کشم ترا و جان هم

تا بر سر خوان به جز تو نبود
مهمان باشی و میزبان هم

گم گشتهٔ وادی غمت را
بی‌نام بمان و بی‌نشان هم

فیض از تو و جان و دل هم از تو
این باد فنای تو و آن هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.