۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۴

دردم ز حد فزون شد و غم بیشمار هم
آه از فلک برون شد اشک از کنار هم

با ما ببین که عشق چها کرد و میکند
از دل ببرد طاقت و از جان قرار هم

دل پا کشید از دو جهان بر امید و صل
جان داشت دست از خود و دل شد نزار هم

پا باز ماند از روش و دست از عمل
ز اندیشه ماند عقل و سرا پا ز کار هم

آهم ز درد و آتش و اشکم ز غصه خون
بخت از فراق تیره و ایام تار هم

نی ره بکوی او بودم نی قبول او
نه کس نشان دهد نه دهد یار بار هم

افتاده‌ام غریب و حزین مستمند و زار
نی بر سرم طبیبی و نی غمگسار هم

یا رب بگیر دست من زار از کرم
بازم رهان ز خویش و ازین گیر و دار هم

ای فیض غم مخور که بمقصود میرسی
بختت مساعدت کند و روزگار هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.