۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۱

چه میشود که مقیم در جناب تو باشم
سگ جناب تو باشم رقیب باب تو باشم

چه میشود که شب و روز گرد کوی تو گردم
در انتظار بر افکندن نقاب تو باشم

چه میشود که گهی از در عتاب در آئی
که از قصور نه شایسته خطاب تو باشم

چه می‌شود که بتلقین حجتم بنوازی
که چون سوال کنی واقف جواب تو باشم

چه می‌شود که ببزم وصال خود دهیم جا
جزای کرده چه شایسته ثواب تو باشم

چه میشود که بهجران خویش نگذاریم
سزای کرده چه مستوجب عقاب تو باشم

چه میشود که نجوئی ز من حساب و کتابی
غریق بحر کرمهای بیحساب تو باشم

چه میشود چو مرا فیض دادهٔ لقب از لطف
مدام سرخوش فیض شراب ناب تو باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.