۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۷

دل و جان منزل جانانه کردم
می توحید در پیمانه کردم

از این افسانها طرفی نبستم
بمستی ترک هر افسانه کردم

ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم

شدم در ژنده پنهان از نظرها
چو گنجی جای در ویرانه کردم

شود تا آشنا آن دوست با من
ز هر کس خویش را بیگانه کردم

بهر جانب که دیدم مست نازی
نگاهی سوی او مستانه کردم

بهر جا حسن او افروخت شمعی
بگردش خویش را پروانه کردم

دلم شد فانی اندر عشق باقی
بآخر قطره را دردانه کردم

بهر جزو دلم جای بتی بود
بمستی ترک این بتخانه کردم

بیک پیمانه دادم هر دو عالم
چو فیض این کار را مردانه کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.