۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۱

شکرلله که شد عیان ره حق
یافت جانم درین جهان ره حق

پیشتر ز آنکه پا زره ماند
دید چشم دلم عیان ره حق

در تنم بود مرغ روح قریب
برد او را به آشیان ره حق

در پس پرده ره عیان دیدم
دیدم از رهزنان نهان ره حق

در طلب خون دل بسی خوردم
نتوان یافت رایگان ره حق

از برونش سؤال می‌کردم
بود در جان من نهان ره حق

همه کس را نمی‌دهند نشان
هست مخصوص عاشقان ره حق

ای بسا عاقلی که آمد و رفت
رو نهان ماند در جهان ره حق

فیض در خودبخود سفر میکن
که ترا در دلست و جان ره حق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.