۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۳

ز عشق جوی کرامت ز عشق جوی شرف
بغیر عشق نباشد رهی بهیچ طرف

بغیر عشق مکن هیچ کار اگر بکنی
غرامتست و ندامت تحسر است واسف

بعشق کوش که فخر است عشق مردانرا
مفاخران نرسد شان بغیر عشق صلف

بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو
ز سینه ساز برای خدنگ عشق هدف

بغیر عشق منه دل که زود برگیری
بغیر عشق مکن نقد عمر خویش تلف

بهر طرف بمپوی و عنان بعشق سپار
برد ترا بهمان ره که رفت شاه نجف

ز من شنو سخن راست یار در دل ماست
بعشق کوش و برون آور این گهر ز صدف

اگر تو غوص کنی در بحار گفته فیض
سفینه پر کنی از دُر که آوریش بکف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.