۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۱

درد دل ما ز یار ما پرس
احوال نهان ز آشنا پرس

چون بنده خدای را شناسد
اوصاف خدا هم از خدا پرس

سرّ اسماء ملک نداند
او ادنی راز مصطفی پرس

رازی که خدا بمصطفی گفت
از غیر مجوز مرتضا پرس

کی می‌داند اسیر تقدیر
اسرار قدر هم از قضا پرس

این مسئله متقیان ندانند
افسانهٔ عشق را ز ما پرس

سر را از کبر ساز خالی
آنگاه سخن ز کبریا پرس

زین شیفته حال دل چه پرسی
زان زلف بجو و از صبا پرس

گر فیض خمش کند ز گفتن
سر خمشی ز گفتها پرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.