۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۳

بیاد عشق ما میسوز و میساز
بدرد بی‌وفا میسوز و میساز

سفر دیگر مکن زینجا بجائی
در اقلیم بلا میسوز و میساز

چو پروانه بدل نوریت گرهست
بگرد شمع ما میسوز و می ساز

چو بلبل گر هوای باغ داری
درین گل زار ما میسوز و می ساز

دلت از جور ما گر تیره گردد
به امید صفا میسوز و می ساز

بحلوای وصالت گر امید است
درین دیک جفا میسوز و می ساز

گهی در آتش ما شعله میزن
بخوی تند ما میسوز و می ساز

گهی در فرقت ما صبر میکن
به امید لقا میسوز و می ساز

که از وصل خودش ما کام میجوی
درین نور و ضیا میسوز و می ساز

سر زلفم اگر در شستت آید
در آن دام بلا میسوز و می ساز

وفا از ما مجو ما را وفا نیست
درین جور و جفا میسوز و می ساز

کسان عشق بتان ورزندای فیض
تو در عشق خدا میسوز و میساز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.