۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲

دامن از دوستان کشیدی باز
مهر از عاشقان بریدی باز

زانکه پیوند با تو محکم کرد
بی سبب مهر بگسلیدی باز

می ندانم دگر چه بد کردم
می نگوئی ز تن چه دیدی باز

خسته کردی دلم بجور و جفا
وز سر رحم ننگر یدی باز

در حق دوستان مخلص خود
سخن دشمنان شنیدی باز

می نهم از غم تو سر در کوه
جامهٔ صبر من دریدی باز

گفته بودی وفا کنم با فیض
گفتی و مصلحت ندیدی باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.