۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۱

ای دل ار بگذری ز عشق مجاز
بر تو گردد در حقیقت باز

چو به پهنای راه میگردی
از برای حقیقت است مجاز

راه بسیار رو بمقصد کن
راه نبود مگر برای جواز

بهل این قوم بی حقیقت را
اسب همت ز مهرشان در تاز

آتش پر شرند و پر ز شرر
ذرهٔ نیست سوز سانرا ساز

روزگاری دل ترا سوزند
تا که کردند یکدمت دمساز

آتشی در دل تو افروزند
کاین وصالست با هزاران ناز

جگرت خون کنند گه ز فراق
گاهی از وعده‌های دور و دراز

بهر شان چند آب رو ریزی
یا گذاری بخاک روی نیاز

دست از دل ز مهرشان بکسل
تا کند در فضای حق پرواز

جای حق است دل بوب از غیر
غیر باطل بود بحق پرواز

حق چنین گفت در دل من فیض
آنچه حق گفت با تو گفتم باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.