۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴

از بلای چشم مستت العیاذ
العیاذ از هر چه هستت العیاذ

تن ز گل نازکتر و دل همچو سنگ
چون توان رستن ز دستت العیاذ

یک نظر کردم برویت شدنشان
از نگاهی روی حسنت العیاذ

شب همه شب نالم از دست غمت
هیچ پروای منستت العیاذ

نالهٔ من ز آسمانها در گذشت
هیچ میگوئی چه استت العیاذ

تا بشادی در برویم بستهٔ
از گشادت همچو بستت العیاذ

فیض صد توبه گر از عشقت رهد
باز می‌افتد بشستت العیاذ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.