۵۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۴

گذشت موسم غم فصل وصل یار رسید
نوای دلکش بلبل به نوبهار رسید

سحاب خرمی آبی بر وی کار آورد
نوید عیش بفریاد روزگار رسید

شگفته شد گل سوری فلک بهوش آمد
بیار می بملک مستی هزار رسید

صبا پیام وصالی ز کوی یار آورد
شفا بخسته قراری به بی‌قرار رسید

قرار گیر دلا مایهٔ قرار آمد
کنار باز کن ای جان که آن نگار رسید

شب فراق به صبح وصال انجامید
شکفته شو چو گل ای دل که گلعذار رسید

فراق دیدهٔ مخمور از شراب وصال
ز لعل یار به صهبای خوشگوار رسید

بپای لنگ و دل تنگ رفتم این ره را
دلم بیار و روانم بدان دیار رسید

بسی جفا که ز اغیار بر دلم آمد
کنون نماند غمی یار غمگسار رسید

هر آنچه خواست دلم شد بمدّعا حاصل
هزار شکر به امید امیدوار رسید

دعای نیمشب فیض را که رد می‌شد
کنون اجابتی از لطف کردگار رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.