۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

اگر سوی شام ار بری میرود
اجل آدمی را ز پی میرود

دلا سازره کن که معلوم نیست
کزین خاکدان روح کی میرود

دی عمر آمد بهاران گذشت
بهاران گذشتند و دی میرود

بهر جا دلت رفت آنجاست جان
سرا پای دل را ز پی میرود

دل تو چه شخص و تنت سایه است
بهر جا رود شخص فی میرود

دل اندر خدا بند و بگسل ز خلق
که آخر همه سوی وی میرود

از آن روی دل در خدا کرد فیض
که لاشیء دنبال شیء میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.