۳۵۰ بار خوانده شده
بی تو یکدم نمیتوانم بود
خستهٔ غم نمیتوانم بود
ذرهٔ تا ز من بود باقی
با تو همدم نمیتوانم بود
بیلقایت نمیتوانم زیست
با لقا هم نمیتوانم بود
نظری کن مرا ز من بستان
همدم غم نمیتوانم بود
بنگاهی بلند کن قدرم
بیش ازین کم نمیتوانم بود
تا بکی غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمیتوانم بود
جام گیتی نمای عشقم ده
کمتر از جم نمیتوانم بود
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمیتوانم بود
فیض میگوید مزن دم سرد
واقف دم نمیتوانم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خستهٔ غم نمیتوانم بود
ذرهٔ تا ز من بود باقی
با تو همدم نمیتوانم بود
بیلقایت نمیتوانم زیست
با لقا هم نمیتوانم بود
نظری کن مرا ز من بستان
همدم غم نمیتوانم بود
بنگاهی بلند کن قدرم
بیش ازین کم نمیتوانم بود
تا بکی غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمیتوانم بود
جام گیتی نمای عشقم ده
کمتر از جم نمیتوانم بود
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمیتوانم بود
فیض میگوید مزن دم سرد
واقف دم نمیتوانم بود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.