۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴

شراب عشقم اندر کام جان شد
ز جانم چشمهٔ حکمت روان شد

ز ترک کام کام دل گرفتم
چو در دوزخ شدم دوزخ چنان شد

ز خواهش چون گذشتی در بهشتی
مکرر من چنین کردم چنان شد

چو دل دید آنجهان بیزار شد زین
ز حق آگه چو شد زان هم جهان شد

جهان شد زینجهان و از جهان دل
فراز هر مکان و لامکان شد

بخدمت از بزرگان میتوان ربود
بهمت از ملایک می‌توان شد

بنام دوست از خود میتوان رفت
بیاد دوست بی‌خود می‌توان شد

بفکر عشقبازی دیر افتاد
دریغا عمر فیض اکثر زیانشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.