۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹

کسی کو چشم دل بیدار دارد
زهر مو دیده دیدار دارد

وصالش هر کرا گردد میسر
سرمست و دل هشیار دارد

کجا بیند رخش آنگوز پستی
نظر پیوسته با اغیار دارد

کسی کو بار هستی بسته بر دوش
کجا در بزم رندان بار دارد

ترا زاهد گل بیخار جنت
که گلهای محبت خار دارد

تنی خواهد سراپا چشم باشد
که در سردیدن دلدار دارد

روان من سوی جانان روانست
گهی شبگیر و گه انوار دارد

گهی فکر و گهی ذکر و گهی سوز
گهی جان سیر در اسرار دارد

نباشد لذتی از عشق خوشتر
اگر چه محنت بسیار دارد

شب آبستن شد از املاح امروز
چه غم تا فیض را دربار دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.