۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷

رام قتلی و ما علیه حباح
قتل عشاقه علیه مباح

هر دلی کو اسیر عشقی شد
نیست او را دگر امید فلاح

تشنه بادهٔ وصال توام
العطش یا حبیب هات الراح

شب هجر تو جاعل الظلمات
روز وصل تو فالق الاصباح

از می وصل تو صبوح و غسوق
مست و مخمور را غداه و رواح

از نمکزار لعل شیرینت
آب حیوان همی برند ملاح

با من آنکن که مصلحت دانی
که مرا در صلاح تست صلاح

گر بسوزانیم ندارم باک
ورکشی خون من تراست مباح

تو نهٔ قابل وصال ای فیض
گفتگو را بمان مکن الحاح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.