۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۹

جمال تو عرصاتست و قامت تو قیامت
به جلوه آی و قیامت کن آشکار به قامت

وصال تست بهشت و فراق تست جهنم
وصال تست غنیمت فراق تست غرامت

وصال تست سعادت فراق تست شقاوت
وصال تست سلامت فراق تست سآمت

دمی زعمر که آن بی لقای تو گذرانم
تدارکش نتوانم نمود تا به قیامت

تو را چه کم که مرا نیست تاب دیدن رویت
زعجز شب پرهٔ آفتاب را چه ملامت

تو را چه غم که بمیرد هزار همچو من از غم
مراست غم که مبادا تو را کنند ملامت

زمرگ باک ندارم در آن غمی که نشیند
به خاکم ار گذری بر دلت غبار ندامت

کرامتیست کسی را که میرد از غم عشقی
چو غم غم تو بود می شود مزید کرامت

اگر به لطف نوازی و گر به قهر گدازی
نکوست هر چه به من می کنی سریق سلامت

شب فراق غمت لطفها که با دل من کرد
حساب آن نتوان کرد تا به روز قیامت

خدنگ غمزهٔ پی در پی تو روز وصالست
تمام راحت دل شد چه معجز است و کرامت

بمیر در غم او فیض تا که جان بری از مرگ
بباز در قدمش تا که سر بری به سلامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.