۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

آید هر دَم رَسول از طَرَفِ شهرِ یار
با فَرَحِ وَصْلِ دوست با قَدَحِ شهریار

دست زَنانْ عقلِ کُل رَقص کُنانْ جُزو و کُل
سَجده کُنانْ سَرو و گُل بر طَرَفِ سَبزه زار

بَحْر از این دَم به جوش کوه ازین لَعْل پوش
نوحْ ازین در خُروش روحْ از این شَرمسار

ای خِرَدِ دوربین ساقیِ چون حورْ بین
باده مَنْصور بین جان و دلیْ‌ بی‌قَرار

بِشْنو از چپّ و راست مُژده سعادت توراست
بَختْ صَفا در صَفاست تا تو بُوی اختیار

پَرده گَردون بِدَر نِعْمَتِ جَنَّت بِخور
آبْ بِزَن بر جِگَر حورْ بِکَش در کِنار

هر چه بر اَصْحابِ حالْ باشد اوَّل خیال
گردد آخِر وِصال چون که دَرآیَد نِگار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.