۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱

عاشقانرا در بهشت آرام نیست
عشقبازی کار هر خود کام نیست

پختهٔ باید بلای عشق را
کار این سودا پزان خام نیست

چارهٔ عاشق همین بیچارگیست
همدمش جز بخت نافرجام نیست

کام نتوان یافتن در راه عشق
غیر ناکامی درین ره کام نیست

دست باید داشتن از ننگ و نام
عشق را عاری چو ننک و نام نیست

زین شب و روز مکرر دل گرفت
ایخوش آنجائی که صبح و شام نیست

خوبتر از خال و زلف دلبران
دانهٔ مردم ربا و دام نیست

آبروی نیکوان دلدار ماست
لیک با این خاک شینان رام نیست

تا وصالش دست ندهد فیض را
این دل سرگشته را آرام نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.