۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۸

بر سَرِ رَهْ دیدَمَش تیزْرَوان چون قَمَر
گفتم بَهرِ خدا یک دَمه آهسته تَر

یک دَم ای ماهْ وَش اسپ و عِنان را بِکَش
ای تو چو خورشید و خور سایه زِ ما زو مَبَر

گفت مَنَم آفتاب نیست تو را تابِ تاب
زان که زِ یک تابِ من از تو نَمانَد اَثَر

زان که تو در سَردسیر داشته‌یی رَخْتِ خُشک
خُشک لَب و چَشمْ تَر بوده‌یی از خُشک و تَر

بُرجِ من آن سوتَراست دور زِ خُشک و تَراست
نیکْ عَجَب گوهراست نیکْ پُر از شور و شَر

از پَسِ چندین حِجاب چاکْ زَدَستی تو جَیب
از پَسِ پَرده تو را یاوه شده پا و سَر

جانِبِ تبریز تاز جانِبِ شمعِ طِراز
شَمسِ حَقِ سَرفَراز تا شَوَدَت زیب و فَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.