۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۲

دلم با گلرخان تا خو گرفتست
ز گلزار حقیقت بو گرفتست

زمهروئی کتابی پیش دارد
بمعنی انس و با خط خو گرفتست

زحسن بیوفا میخواند آیات
رهی از لا بالا هو گرفتست

بهنگام نمازش رو بحق است
ولیکن قبله زان ابرو گرفتست

برای سنت عطرش نسیمی
از آن زلفان عنبر بو گرفتست

گهی زان لب گرفته ساغرمی
گهی زان نرگس جادو گرفتست

سیه چشمی که بهر قتل عشاق
هزاران دشنه از هر سو گرفتست

بمن یکذره از من نیست باقی
سرا پای وجودم او گرفتست

سر قتل من بیمار دارد
بنازم شیوه نیکو گرفتست

کمان و تیر بهر صید دلها
از آن چشم و از آن ابرو گرفتست

خط سبزش خبر آورد ناگه
که ملک روم را هندو گرفتست

بیا تا رخت بر بندیم ای فیض
که دل زین گنبد نه تو گرفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.