۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۰

عرصه لامکان سرای من است
این کهن خاکدان چه جای من است

دلم از غصه خون شدی گر نه
مونس جان من خدای من است

آنکه او خسته داردم شب و روز
خود هم او مرهم و شفای من است

هر که زو بوی درد می آید
صحبتش مایهٔ دوای من است

هر که او از دو کون بیگانه است
در ره دوست آشنای من است

مقصدم حق و مرکبم عشقست
شعر من ناله درای من است

هست با من کسی همیشه کزو
تار و پود من و بقای من است

سازدم هر چه قابل آنم
دهدم هر چه آن سزای من است

خوبی من همه ز پرتو اوست
گر بدی هست مقتضای من است

من اگر هستم اوست هستی من
ور شوم نیست او بجای من است

از خود ار بگذرم رسم بخدا
بخدائی که منتهای من است

بقضا فیض اگر شود راضی
هر دو عالم بمدعای من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.