۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷

اگر خرند زعشاق جان سوخته را
روان بدوست برم این روان سوخته را

کشد چو شعله زحرف فراق دوست نفس
کشم بکام خموشی زبان سوخته را

زآتش دل من حرف در دهن سوزد
کسی چگونه بفهمد بیان سوخته را

خبر ببر ببر دلبر ای صبا و بگوی
سزد که رحم کنی عاشقان سوخته را

بگو زسوختگان آتشین رخان پرسند
ترا چه شد که نپرسی فلان سوخته را

زهم بپاش صبا قالبم بپاش افکن
مهل که دفن کنند استخوان سوخته را

بسوخت زآتش عشقش تنم طبیب برو
دوا چگونه توان خستگان سوخته را

فتاد آتش عشقش بدل زمن کم شد
کجا روم زکه پرسم نشان سوخته را

حدیث سوختگانست بهرخامان حیف
خبر کنید زمن همدمان سوخته را

دهان و کام و زبان سوخت زاولین سخنش
بگو به فیض به بندد دهان سوخته را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.