۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹۸

آمدم من بی‌دل و جان ای پسر
رَنگ من بین نَقْشْ بَرخوان ای پسر

نی غَلَط من نامَدَم تو آمدی
در وجودِ بَنده پنهان ای پسر

هَمچو زَر یک لحظه در آتش بِخَنْد
تا بِبینی بَختِ خندان ای پسر

در خَراباتِ دِلَم اندیشه‌هاست
دَرهَم افتاده چو مَستان ای پسر

پای دار و شورِ مَستانْ گوش دار
در شِکَست و جَستْ دَربان ای پسر

آمدم و آوَرْدَمَت آیینه‌‌‌یی
روی بین و رو مَگَردان ای پسر

کُفرِ من آیینه ایمان توست
بِنْگَر اَنْدَر کُفرْ ایمان ای پسر

می‌زَنَم من نَعْره‌ها در خامُشی
آمدمْ خاموش گویان ای پسر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.