۲۳۳ بار خوانده شده

غزل

هی که را رنگی بود بی کر و فر
بیشکی هر کس برو دارد نظر

و آن کس را کاتشی در جان بود
آتشش در جان چه باشد کارگر

ترک چشمی هر کرا زد ناوکی
دارد از دست زمانه در جگر

هرچه من با عاشقان کردم بجور
گردش ایام آوردش بسر

من چنین در آتش از کردار خویش
بلبل بیچاره از من بی خبر

ای صبای خوش نسیم آخر بدم
باد سردی بر من و گرمی ببر

این بگفت و گشت خامش تا برفت
از وجود نازنینش جان بدر

گر تو داری خاطر عطاروش
باشی از فیض خدا صاحب نظر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل
گوهر بعدی:نالیدن بلبل در فراق گل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.