۱۹۲ بار خوانده شده

آمدن قمری نزد بلبل و غمازی او از گل

پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوق
قمری آمد با دل مدروح و شوق

گفت از گل غیبت بسیار او
داشت صد انواع درد کار او

کرد غمّازی بلبل هر زمان
جان و دل در باخته بلبل روان

گفت ای بلبل ز من این پند گوش
کن تلطف باش در هجران خموش

کین زمان در خدمتش دیدم محن
گلستان از بوی آن مشک ختن

عشق می‌بازد بر وی مرد وزن
او گشاده روی خندانت چو من

هر که بوی آن گل نو برشنید
خویش را از عشق او رسوا بدید

که جمال خویش کرده آشکار
گفته ‌اندر مدح خود بیتی سه چار

ز آن همی ترسم که در دستان فتد
در میان جملهٔ مستان فتد

زآنکه می‌آیند مردم می‌روند
هر یکی رنگی و بوئی می‌برند

هر زمان با هر کسی دارد نظر
از رموز عشق کی دارد خبر

سخت بی‌دردست از عشاق او
کی بود در راه حق مشتاق او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بردن صبا نامۀ گل به پیش بلبل و نیاز بلبل بحضرت گل
گوهر بعدی:نومیدی بلبل از گل و رفتن او از باغ به بیوفائی گل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.