۲۱۳ بار خوانده شده

غزل

من نمی‌دانم چه نیکو دلبرم
کز لطیفی در زر و در زیورم

نیستم عاشق چرا هر صبحدم
پیرهن را تا بدامن میدرم

دوست می‌دارند مردم روی من
دل از ایشان من بدین رو میبرم

کس چه می‌ماند بمن از شاهدان
بر سر خوبان از این روشنترم

آنچه درخوبیست دارم ای عزیز
در لطافت غیرت ماه و خورم

چونکه بر رویم سحرگه میفتد
از طراوت لاجرم زیباترم

دست بر دستم برند از گلستان
زانکه خندان روی و نازک پیکرم

چون صبا بشنید آن گفتار او
کرد تحسین بر چنان اشعار او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بردن صبا نامۀ بلبل پیش گل وعاشق شدن او
گوهر بعدی:بردن صبا نامۀ گل به پیش بلبل و نیاز بلبل بحضرت گل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.