۲۲۸ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بوسعید مهنه با مردان راه
بود روزی در میان خانقاه

مستی آمد اشک ریزان بیقرار
تا در آن خانقاه آشفته وار

پرده از ناسازگاری باز کرد
گریه و بد مستئی آغاز کرد

شیخ کو را دید آمد در برش
ایستاد از روی شفقت بر سرش

گفت هان ای مست اینجا کم ستیز
از چه میباشی بمن ده دست خیز

مست گفت ای حق تعالی یار تو
نیست شیخا دست گیری کار تو

تو سر خود گیر و رفتی مردوار
سر فرو رفته مرا با او گذار

گر ز هر کس دستگیری آیدی
مور در صدر امیری آیدی

دستگیری نیست کار تو برو
نیستم من در شمار تو برو

شیخ درخاک اوفتاد از درد او
سرخ گشت از اشک روی زرد او

ای همه تو ناگزیر من تو باش
اوفتادم دستگیر من تو باش

ای جهانی خلق مور خاکیت
پاک دامن کن مرا از پاکیت

برامیدی آمد این درویش تو
چون بنومیدی رود از پیش تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.