۲۱۳ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

در مناجات آن بزرگ دین شبی
پیش حق میکرد آه و یاربی

گفت الهی چون شود حشر آشکار
بر لب دوزخ خوشی گیرم قرار

پس بدست آرم یکی خنجر ز نور
خلق را میرانم از دوزخ ز دور

تا ز دوزخ سر بسر ایمن شوند
در بهشت جاودان ساکن شوند

هاتفی آواز دادش آن زمان
گفت تو خاموش بنشین هان و هان

ورنه عیب تو بگویم آشکار
تا کنندت خلق عالم سنگسار

بعدازان داد آن بزرگ دین جواب
گفت هان و هان چه گفتم ناصواب

تو بدان میآریم تااین زمان
برگشایم بر سر خلقان زفان

از تو چندان بازگویم فضل وجود
کز همه عالم کست نکند سجود

پادشاها با دمی سرد آمدم
با دلی پرغصه و درد آمدم

چون نیم من هیچ و آگاهی ز من
ای همه تو پس چه میخواهی ز من

گرعذاب تو ز صد رویم بود
در خور یک تارهٔ مویم بود

لیک یک فضلت چو صد عالم فتاد
جرم جمله کم ز یک شبنم فتاد

آمد از من آنچه آید از لئیم
تو بکن نیز آنچه آید از کریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.