۲۳۵ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

خلق از حجاج بسیاری گریست
زانکه با او کس نمییارست زیست

جمله را خواند آن زمان حجاج و گفت
از شما من راز نتوانم نهفت

خویشتن را بنگرید ای مردمان
تا چه بد خلقید حق را این زمان

کو چو من خلقی برون آورده است
بر سر جمله مسلط کرده است

ظلم و عدل و زشت و خوب و کفر و دین
از جهان عقل میخیزد یقین

گر چهان عقل را بر هم نهی
ذرهٔ‌عشقش کند دستی تهی

عشق را جان صرف کردی محو گیر
عقل را چون صرف خواندی نحو گیر

چون زعین عشق گردی دردناک
پاک گردی پاک از اوصاف پاک

چون نماند در ره عشقت صفات
ذات معشوقت دهد بی تو حیات

لاجرم تا یک نفس باشد ترا
هستی معشوق بس باشد ترا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.