۲۱۷ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

در بر دیوانهٔ شد عاقلی
دید آن دیوانه را غمگین دلی

گفت غمگین از کهٔ گفت از خدای
کز غم او می ندانم سر ز پای

میبترسم زو و گر دیدن بود
جمله را زو روی ترسیدن بود

چون نترسند از کسی خلقان همه
کو چو گرگان را دهد سر در رمه

تا شبان بنشیند و ماتم کند
چه عجب گر از چنین کس غم کند

کرد امروزم چنین شوریده دین
تا چه خواهد کرد با من بعد ازین

ای عجب دیوانه نیز از بیم او
میکند چون عاقلان تسلیم او

بیم او چون دل شکافی میکند
عقل را از عقل صافی میکند

تا زهیبت عقل مجنون میرود
وز جنون خویش در خون میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.