۲۳۱ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بلعمی کو مرد عهد خویش بود
چارصد سالش عبادت بیش بود

کرده بود او چار صد پاره کتاب
جمله در توحید و در رفع حجاب

چارصد روز و شبش در یک سجود
غرقه کرده بود دریای وجود

یک شب از شبها شبی بس سهمگین
روی خود برداشت از خاک زمین

صد دلیل نفی صانع بیش گفت
شمع گردون را خدای خویش گفت

روی خویش آورد سوی آفتاب
سجده کردش صار کلب من کلاب

عقل چون از حد امکان بگذرد
بلعمی گردد زایمان بگذرد

عقل در حد سلامت بایدت
فارغ از مدح و ملامت بایدت

گرتو عقل ساده مییابی ز خویش
از چنان صد عقل دم بریده بیش

گر چه عقلت ساده باشد بی نظام
لیک مقصود تو گرداند تمام

دورتر باشد چنین عقل از خطر
وی عجب مقصود یابد زودتر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.