۲۲۰ بار خوانده شده

الحكایة ‌و التمثیل

شد مگر معشوق طوسی ناتوان
در عیادت رفت پیشش یک جوان

فاتحه آغاز کرد آنجایگاه
تا دمد بادی بران مجنون راه

گفت اگر دادم بخواهی داد تو
چون بخوانی بر حق افکن داد تو

هیچ درخور نیست این درویش را
جمله او را بایدم نه خویش را

هرچه هست و بود خواهد بود نیز
هست اورا جمله زیبا و عزیز

نقد بود آنجا همه چیزی ولیک
بندگی و ذل میبایست نیک

لاجرم در قالب آدم دمید
بندگی رادر خداوندی کشید

شور در بازار عالم اوفکند
جملهٔ‌آفاق در هم اوفکند

صد جهان بد پر خداوندی بزور
از جهان بندگی برخاست شور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة ‌و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة ‌و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.