۲۲۰ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

بود کشتی گیر برنائی چو ماه
سرکشان را سرنگون کردی براه

عاقبت از گردش لیل و نهار
شد ز یک مویش سپیدی آشکار

موی را بر کند و بر دستش نهاد
پس سرشک از چشم خون افشان گشاد

گفت در کشتی چو سرافراختم
سرکشان را سرنگون انداختم

ای عجب این موی سرافراختست
سرنگونم بر زمین انداختست

با همه مردان بکوشم وقت کار
نیستم در پیش موئی پایدار

ساختستم با بتر در صبح و شام
وز بتر بهتر همی جویم مدام

با بتر تا چند خواهی ساخت تو
در بتر بهتر چه خواهی باخت تو

بهترین چیزی که عمرست آن دراز
در بتر چیزی که دنیاست آن مباز

ای بیک جو بهر دنیا جان فروش
بوده یوسف را چنین ارزان فروش

چون تو یوسف را بجان نخریدهٔ
لاجرم او را بجان نگزیدهٔ

یوسف جان را کسی سلطان کند
کو خریداری او از جان کند

یوسف جانت عزیزست ای پسر
بهترت از وی چه چیزست ای پسر

قدر یوسف کور نتواند شناخت
جز دلی پر شور نتواند شناخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.