۲۶۳ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

رفت آن غافل سوی مسجد فراز
تاکسی دم زد بپرداخت از نماز

نه سجودی کرد لایق نه رکوع
خواست کز مسجد کند عزم رجوع

بود در مسجد یکی مجنون مست
بادلی پر شور و با سنگی بدست

مرد را گفتا که هین ای حیله جوی
این نماز اینجا کرا کردی بگوی

گفت آن کاهل نمازش کاین نماز
کردم از بهر خدای بی نیاز

مرد مجنون گفت از آن گویم همی
وین نشان ازتو از آن جویم همی

کاین نماز از بهر حق گر کردهئی
بس که این سنگم تو بر سر خوردهئی

مرد گفتا روز بس بیگاه بود
زان نماز من چنین کوتاه بود

نیستت یک ذره آگاهی ز خویش
دشمن خویشی چه میجوئی ز خویش

خلق کشتن بر اجل نتوان نهاد
این عمل جز بر امل نتوان نهاد

چون امل بسیار و چون عمراندکست
گر بسی اندک شود کم چه شکست

هفتهٔ ماندست و باقی رفته عمر
تو چه خواهی کرد این یک هفته عمر

در چنین عمری که بیش از برق نیست
گر بخندی گر بگریی فرق نیست

عمر چون بگذشت اگر شیر آمدی
از سر یک موی در زیر آمدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.