۶۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷۸

شادی‌‌‌یی کان از جهان اَنْدَر دِلَت آید مَخَر
شادی‌‌‌یی کان از دِلَت آید زِهی کانِ شِکَر

بازخَر جانِ مرا زین هر دو فَرّاش ای خدا
پَهْلوی اَصْحابِ کَهْفَم خوش بِخُسبان بی‌خَبَر

سایه شادی‌‌ست غَم غَم در پِیِ شادی دَوَد
تَرکِ شادی کُن که این دو نَسْکُلَد از هَمدِگَر

در پِیِ روزاست شب وَنْدَر پِیِ شادی‌‌ست غم
چون بِدیدی روز دان کَزْ شب نَتان کردن حَذَر

تا پِیِ غَم می‌دَوی شادی پِیِ تو می‌دَوَد
چون پِیِ شادی رَوی تو غَم بُوَد بر َرهْ گُذَر

یاد می‌کُن آن نَهنگی را که ما را دَرکَشد
تا نَمانَد فَهم و وَهْم و خوب و زشت و خُشک و تَر

هَمچو شمعِ نَخْل بَنْدان کاتَشَش در خود کَشَد
کاغَذِ پُرنَقْش و صورتْ دَرفُتَد در آب در
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.