۲۳۲ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

گفت دزدی را گرفت آن سر فراز
در میان جمع دستش کرد باز

دزد نه دم زد از آن نه آه کرد
برگرفت آن دست و عزم راه کرد

همچنان خاموش میبرید راه
تا رباطی بود رفت آنجایگاه

چون رسید آنجاخروشی درگرفت
ناله و فریاد و جوشی در گرفت

در فغان آمد بصد زاری زار
وز نفیر خویشتن شد بی قرار

سایلی گفتش تو با چندین خروش
زیر دار آخر چرا بودی خموش

گفت آنجا هیچ همدردم نبود
دست ببریده یکی مردم نبود

گر من آنجا سخت میجوشیدمی
یا بصد فریاد بخروشیدمی

گر بسی فریاد بودی آن همه
خلق را چون باد بودی آن همه

لیک اینجا یک بریده دست هست
کس چه داند او بداند درد دست

لاجرم گر پیش او نالم رواست
کو بداند نالهٔ من از کجاست

تا نیاید هیچ همدردی پدید
نالهٔ همدرد نتواند شنید

ذرهٔ این درد اگر برخیزدت
دل بصد درد دگر برخیزدت

گر شود این درد دامنگیر تو
بس بود این درد دایم پیر تو

ور نگیرد دامنت این درد زود
گفت و گوی این ندارد هیچ سود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.