۲۵۴ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

مرغکیست استاده چست افتاده کار
نیست بر شاخش چو هر مرغی قرار

جملهٔ شب تا بروز او نعره زن
می در آویزد بیک پا خویشتن

جملهٔ شب بی قراری میکند
نالهٔ خوش خوش بزاری میکند

چون همه شب بر نیاید کار او
خون چکد یک قطره از منقار او

چون رود یک قطره خون از دل برونش
دل چو دریائی شود زان قطره خونش

شور ازان یک قطره در دریافتد
وآتشی زان شور در صحرا فتد

پس دگر شب با سر کار آید او
همچنان در نالهٔ زار آید او

چون نه سر دارد نه پای آن کار او
کی رسد آن نالهای زار او

تاترا کاری نیفتد مردوار
کی توانی ناله کرد از دردکار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.