۶۸۷ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

در رهی میشد سنائی بیقرار
دید کناسی شده مشغول کار

سوی دیگر چون نظر افکند باز
یک مؤذن دید در بانگ نماز

گفت نیست این کار خالی از خلل
هر دو را میبینم اندر یک عمل

زانکه هست این بیخبر چون آن دگر
از برای یک دومن نان کارگر

چون برای نانست کار این دو خام
هر دو را یک کار میبینم مدام

بلکه این کناس در کارست راست
وان مؤذن غرهٔ روی و ریاست

پس درین معنی بلاشک ای عزیز
از مؤذن به بود کناس نیز

تا تو با نفسی و شیطانی ندیم
پیشه خواهی داشت کناسی مقیم

گردرخت دیو از دل برکنی
جانت را زین بند مشکل برکنی

ور درخت دیو میداری بجای
با سگ و با دیو باشی هم سرای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۱/۲۶ ۲۱:۵۷

هفت شهرعشق راعطارگشت
ماقدم دریک کوچه هم نگذاشته ایم