۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷۰

گَر به خَلْوَت دیدمی او را به جایی سیر سیر
بی رَقیبَش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر

بس خَطاها کرده‌ام دُزدیده لیکِن آرزوست
با لَبِ تُرکِ خَطا روزی خَطایی سیر سیر

تا یکی عِشرَت بِبینَد چَرخ کو هرگز ندید
عِشرَتِ کَدبانوی با کَدخدایی سیر سیر

یک به یک بیگانگان را از میان بیرون کنید
تا کِنارم گیرد آن دَمْ آشنایی سیر سیر

دستِ او گیرم به میدان اَنْدَرآیم پایْ کوب
می‌زَنَم زان دست با او دست و پایی سیر سیر

ای خوشا روزی که بُگْشایَد قَبا را بَنْد بَند
تا کَشَم او را بِرهنه بی‌قَبایی سیر سیر

در فِراقِ شَمسِ تبریزی ازان کاهید تَنْ
تا فَزایَد جان‌ها را جانْ فَزایی سیر سیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.