۲۱۷ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

کرد ازمکه عمر عزم سفر
در سرای آبستنی بودش مگر

گفت الهی ای جهان روشن بتو
رفتم و طفلم سپردم من بتو

چون عمر القصه بازآمد زراه
مرده بود آبستنش از دیرگاه

از سر گور زن آوازی رسید
کانچه بسپردی بیا کامد پدید

رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک
دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک

نیم دیگر زنده بود و تازه بود
طفل را زو شیر بی اندازه بود

در گرفته بود طفلش آن زمان
ای عجب پستان مادر در هان

برگرفت او را عمر زانجایگاه
هاتفیش آواز داد از پیشگاه

کانچه بسپردی بحق با تو سپرد
مادرش را چون بنسپردی بمرد

عصمت حق گر نباشد دسترس
خلق در عصمت نماند یک نفس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.