۲۸۵ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

در رهی میرفت شبلی دردناک
دید دو کودک در افتاده بخاک

زانکه جوزی در میان افتاده بود
هر دو را دعوی آن افتاده بود

هر دو از یک جوز میکردند جنگ
شیخ گفتا کرد میباید درنگ

تا من این جوز محقر بشکنم
پس میان هر دو تن قسمت کنم

جوز بشکست و تهی آمد میانش
برگسست آنجایگه آهی ز جانش

گشت بیمغزی خویشش آشکار
اشک میبارید و میشد بیقرار

هاتفی گفتش که ای شوریده جان
گر تو قَسّامی هلا قسمت کن آن

چو نهٔ صاحب نظر خامی مکن
بعد از این دعوی قَسّامی مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.