۴۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۶۲

چون نَبینم من جَمالَت صد جهانْ خود دیده گیر
چون حَدیثِ تو نباشد سِرِّ سِرّ بِشْنیده گیر

ای کِه در خوابَت ندیده آدم و ذُرّیَّتَش
از کِه پُرسَم وَصفِ حُسنَت؟ از همه پُرسیده گیر

چون نباشم در وِصالَت ای زِ بینایانْ نَهان
در بهشت و حور و دولَت تا اَبَد باشیده گیر

چون نَبینَم خشم و نازِ شِکَّرینَت هر دَمی
بر سَرِ شاهانِ مَعنی مَر مرا نازیده گیر

چون کِه ابرِ هَجْرِ تو ماهِ تو را پوشیده کرد
صد هزاران دُرّ و گوهر بر سَرَم باریده گیر

چون که مَستان را نباشد شمع و شاهِد رویِ تو
صد هزارانْ خُمِّ باده هر طَرَف جوشیده گیر

خِضْر بی‌من گَر بِبینَد رویِ تو ای وایِ من
وَرْ نَبیند آبِ حیوان هر دَمَش نوشیده گیر

چون فَنا خواهد شُدن این ساحِره‌ی دنیایِ دون
تَخْت و بَخْت و گنجِ و عالَم را به من بخشیده گیر

در اَزَل جان‌های صِدّیقان نِثارِ رویِ تو
چون که رویَت را نَبینَم خودْ نِثاری چیده گیر

این عَزیزِ مصر جانَم تا نَبینَد رویِ تو
هر دو روزی یوسُفیْ شِکَّرلَبی بِخْریده گیر

ای خُروشیده زِ دَردَم سنگ و آهن دَم به دَم
چون نَجَست از سنگ و آهن بَرق بُخْروشیده گیر

یک شب این دیوانه را مِهْمانِ آن زَنجیر کُن
وَرْ پِژولانَد سَرِ زُلْفِ تو را ژولیده گیر

وَرْ جهان در عشق تو بَدگوی من شُد باک نیست
صَد دروغ و اِفْتِرا بر صادقی بافیده گیر

با فِراقَت از دو عالَم چون مَنَم مَظْلوم تر
گَر بِنالَد ظالم از مَظْلوم تو نالیده گیر

چون نَلافَم شَمسِ تبریز از سگانِ کویِ تو
بر سَرِ شیرانِ عالَم مَر مرا لافیده گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.