۲۳۷ بار خوانده شده

الحكایة و التمثیل

گفت یک روزی همایی میپرید
لشکر محمود هرکورا بدید

سر بسر در سایهٔ او تاختند
خویش را بر یکدیگر انداختند

تا ایاز آمد بر مقصود شد
در پناه سایهٔ محمود شد

پس دران سایه میان خاک راه
هر زمان در سر بگشتی پیش شاه

آن یکی گفتش که ای شوریده رای
نیست آنجا سایهٔ پرهمای

گفت سلطانم همای من بسست
سایهٔ او رهنمای من بسست

چون بدانستم که کار اینست و بس
در دو عالم روزگار اینست و بس

سر نپیچم هرگز از درگاه او
میروم بی پاو سر در راه او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:المقالة السادسة عشره
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.